
عمق «من»
در ادامه بحث « شیطانشناسی » ( جلسه هجدهم، 27 رمضان 1437 ) به تبیین «عمق «من»» میپردازیم.
دریافتیم که شیطان با نفوذ به عالم خیال ما، در رفتار، عاطفه، اندیشه و هویتمان غلطاندازی میکند. در ادامه با خطبۀ 64 نهجالبلاغه، چند وصف انسانی را که لازمۀ رشد خیال تحت حاکمیت عقل است، بیان میکنیم. حضرت علی(علیهالسلام) میفرماید:
"فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ، نَصَحَ نَفْسَهُ وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ؛ فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ، وَ الشَّيْطَانُ مُوَكَّلٌ بِهِ يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْكَبَهَا وَ يُمَنِّيهِ التَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا."
پس بنده باید تقوای پروردگارش را در پیش گیرد، خیر نفسش را بخواهد، توبهاش را جلو بیندازد و بر شهوتش غلبه کند؛ که همانا مرگ او از او پنهان است و آرزوها فريبش میدهند، شیطان نیز همواره با اوست که گناه را برایش زينت دهد تا او مرتکب شود و در انتظار توبه نگهش دارد تا آن را به تأخير اندازد و تا هنگام مرگ، از آن غفلت کند.
اگر آن ویژگیها را نداشته باشیم، این سه مانع، ما را گیر میاندازد. خیرخواهی و نصیحت نفس، یعنی حقیقت خوب و بد، زشت و زیبا، و حقّ و باطل را بشناسیم؛ تا از مغالطۀ شیطان که باطل را حق و زشت را زیبا جلوه میدهد، در امان بمانیم. البته نه شناخت طبق سود و زیان شخصی خود؛ زیرا چه بسیار خیراتی هستند که برای ما سخت یا ناپسندند، اما در دایرۀ کلی هستی حقیقتاً خیرند. بلکه شناخت بر اساس حقیقت. در غیر این صورت، شیطان میآید و گناه را برایمان تزیین میکند؛ حال آنکه اگر چهرۀ واقعی گناه را ببینیم، هرکه باشیم، محال است به آن تن دهیم.
پس اولاً باید حقایق هستی را در دایرۀ کلی توحید بررسی کنیم و زاویهنگر نباشیم؛ ثانیاً خود را به این عنوان که باید تعین صفات الهی شویم و هویت انسانیمان را بسازیم، جدی و بااهمیت ببینیم. چون آنکه تعین شخصی ندارد و هرگز نخواهد داشت، فقط ذات حقّ است[1]. ما قرار نیست نفس را نابود کنیم و تعین نگیریم. او ما را آفریده تا خلیفهاش باشیم؛ پس باید تعین خلیفةاللّهی بگیریم. ولی ما از آغاز، خود را چگونه شناختهایم و مطرح کردهایم؟ جز در اسم و تولد و پدر و مادر، خور و خواب و دیدن و شنیدن، همسر و فرزند و شغل و مدرک و...؟ ما اصلاً خود حقیقیمان را نمیشناسیم که آن را مهم بدانیم؛ و وقتی برایمان مهم نباشد، چطور میتوانیم در پی جلب سود و دفع زیانش باشیم؟
مشکل ما این است که برای خود، در زاویه، اهمیت قائلیم و دایرۀ کلی وجودمان را در نظر نمیگیریم. همۀ مراتب وجود ما حول یک محورند و اگر در دایره باشیم، در همۀ مراتب هستیم. اما زوایا منقطعاند و اگر خود را در زاویه ببینیم، محور را نیز محدود میبینیم؛ باز هم حول محوریم، اما او را نمییابیم و سود و زیانمان را به لحاظ او نمیشناسیم.
اینجاست که دیگر خود حقیقی ما، معیار تشخیص سود و زیان و محرّکمان در خوردن و خوابیدن و سایر امور نیست. اگر در ریز امور زندگی از خود بپرسیم هر کار را برای چه میکنیم، میبینیم که اغلب عالم ناسوتمان پاسخ میدهد. حال آنکه این سؤال باید در همۀ عوالم وجودی ما پاسخ داشته باشد و ما با انگیزهای فراتر از ماده، زندگی کنیم.
به عنوان مثال، دین به ما میگوید باید حلال و طیّب بخوریم؛ درحالیکه شرط حلال و طیّب بودن تعذیه، برای جماد و نبات و حیوان یعنی زاویۀ ماده، مطرح نیست. در عالم ماده، همین که غذا برای جسم، مفید و سالم باشد، کافی است. ولی انسان باید تأثیر این غذا را در اخلاق و اوصاف یعنی عالم ملکوت خود نیز بسنجد؛ چراکه همین غذاها با تغییر مزاج و اخلاط، در خُلق انسان نیز تأثیر میگذارد و چهبسا لازم باشد او بخشی از غذای ناسوتش را برای حفظ بُعد ملکوتش کنار بگذارد. همین طور است تأثیر غذا در تعقل، گرایش، محبت و تعلقات قلبی او.
البته شوق و ارادۀ ما به عوامل متعددی وابسته است؛ ولی حقیقت وجودمان واحد است. ما وجودی هستیم که هویت خود را با هر چهار عالم وجودیمان یعنی ناسوت، ملکوت، جبروت و لاهوت میسازیم. پس باید مراقب تغذیۀ خود در همۀ عوالم باشیم؛ یعنی فقه، اخلاق، اندیشه و عشق. در تمام عوالم باید این حقایق را جدی بگیریم و جدی گرفتن هم از ناسوت شروع میشود. کسی که در دنیا درست و عاقلانه زندگی نمیکند و بینظم و بیبرنامه است، در دین و آخرت هم نمیتواند درست و عاقلانه حرکت کند و عبادت و حجابش هم نامرتب و نازیباست.
ما در همۀ حبّ و بغضها، تحصیل، ازدواج، کار، اخلاق و تمام شئون خود باید بپرسیم: چرا؟ و پاسخ این چرا باید به آن خویشتن لایهلایه و ذومراتبمان برگردد، نه فقط زاویۀ ماده، حتی نه فقط ملکوت و معنا؛ که در هر زاویهای بمانیم، حتی ملکوت یا جبروت، خود را جدی نگرفتهایم. اما اگر خویشتن خویش را جدی بگیریم و کلی برویم، میبینیم که در همه حال آرامیم و پیچ حبّ و بغضمان سر جایش میافتد. چنانکه حضرت علی(علیهالسلام) در آرامش محض بود و همین جا در همۀ عوالم حضور داشت؛ تا آنجا که میفرمود: "لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً"[2]؛ اگر پردهها کنار روند، بر يقين من افزوده نخواهد شد. راهش این است که مختصات درون خود را بیابیم و ببینیم چه تواناییها و چه ثمراتی دارد.
همۀ عوالم هستی در کارند تا ما لقمه نانی برای عروجمان به دست آوریم. اگر گوهر گرانبهای وجودمان را درست بشناسیم، دیگر آن را به ارزانی از دست نمیدهیم. اما اگر اینجا خود را نشناسیم، هنگام مرگ و وداع جان که تخدیرات کنار میروند، تازه میفهمیم چه خبر است؛ میبینیم چقدر خوردیم، خوابیدیم، پوشیدیم، خریدیم، گفتیم و...، بی آنکه یادمان باشد همۀ اینها ابزار و مقدماتی بودند برای شناخت و جدی گرفتن خود.
امروز جلوات دنیا به اوج تنوع و پیشرفت رسیده. عصر تکنولوژی و حتی جنگ هستهای نیز رو به پایان است و جهان به سوی مَجازی شدن محض میرود. نبرد اصلی امروز، سینمای هالیوود است که در کالا، سبک زندگی و حتی فکر و هنر، برَند میسازد و مدلهای متناسب با فرهنگ غرب را به جذّابترین روشها ارائه میکند. فقط با نماز و روزۀ صوری نمیشود از این امواج طوفانی رها شد. در چنین شرایطی تنها سلاح کارساز، معرفت است. باید پایمان را در عمق دین محکم کنیم و ارتباطمان با واقعیات بیشتر شود؛ تا ببینیم تکیهگاهی داریم که هیچ چیز به آن ضرر نمیرساند. وگرنه در خانه هم بمانیم، از هجوم امواج در امان نیستیم و در کمترین ابتلا قدرت تشخیص حقّ و باطل را از دست میدهیم.
به هر حال تا واقعیت درونمان را نیابیم، با واقعیت بیرون هم درست ارتباط برقرار نمیکنیم؛ آن هم با فضایی که غرب در دنیا ساخته. و این گونه است که هرچه عمرمان میگذرد، بیشتر حسرت میخوریم و آه آتشین میکشیم. حال آنکه در روند معرفتی هرچه سن بالا رود، انسان ربّانی و نورانی میشود، از جزییات رها میگردد و شوق لقاء خدا پیدا میکند.
این همه آه و افسوس ما برای این است که حس را به جای عقل گرفتهایم و برای هریک از تمایلات حسی، پارهای از شخصیتمان را فدا کردهایم؛ باقی را به فانی فروختهایم و تصمیماتی گرفتهایم که هویتمان را غیرانسانی ساخته است. ازاینرو شخصیت نابسامانی داریم و هرچند حق را بیابیم، نمیتوانیم راحت به حال اول خود برگردیم؛ چون ضعیف شدهایم و اگر بخواهیم موانع را برداریم، خودمان میافتیم و میشکنیم. با این طرز فکر، صدها سال هم عمر کنیم، نمیتوانیم یک گل از اسماء الهی را در درون خود به ظهور برسانیم و بقا را درک کنیم! پس به دعای مولا(علیهالسلام):
"نَسْأَلُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَجْعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ لَاتُبْطِرُهُ نِعْمَةٌ وَ لَاتُقَصِّرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَايَةٌ وَ لَاتَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لَا كَآبَةٌ."[3]
از خداوند سبحان میخواهیم ما و شما را از کسانی قرار دهد که هیچ نعمتی آنان را مغرور و سرکش نکند و هیچ هدفی از طاعت پروردگار بازشان ندارد؛ تا پس از مرگ، هیچ پشیمانی و اندوهی نداشته باشند.
راستی چرا این قدر مسائل دنیا برای ما سخت شده؟ حتی برای مرفّهان بیدرد! دنیا که سخت نیست؛ اوجش خور و خواب و ازدواج و... است و آخرش مرگ! ولی ما از بس به خود کاذب بها دادهایم، دنیا را سخت میبینیم. فکر میکنیم گرفتاریهای دنیا نمیگذارد به معنا برسیم و برای خود وقت بگذاریم؛ حال آنکه اگر خود را پیدا کنیم، میبینیم که مشکلات دنیا برای وجود عالی ما سهلاند. اما وقتی به آنها اصالت دهیم و آنها را معیار خوشی و ناخوشی ببینیم، عبور از آنها برایمان سخت میشود. تازه این، مشکلات واقعی هستند که باید از آنها عبور کنیم؛ مثل بیماری یا فقر. بگذریم از مشکلاتی که فقط توهماند و اصلاً حقیقت ندارند، مثل ترس از آینده یا نگرانی برای حرف و فکر مردم. همۀ اینها تمام میشوند؛ اما اگر به آنها تن دهیم و باورشان کنیم، سستی و ندامتش در وجودمان میماند و دیگر نمیتوانیم جبرانش کنیم؛ دنبال هر تخدیری هم برویم، آرام نمیشویم و در نهایت، افسوس میخوریم.
اما همان طور که بارها گفتهایم، پیروی شیطان، جبری نیست؛ بلکه خداوند در تکوین و تشریع، او را به ما شناسانده و خواسته فطرت و عقل و شریعت را با هم بگیریم تا بتوانیم حملهاش را در درون خود خنثی کنیم. پس اگر دنبالش برویم، تقصیر خودمان است که او را انتخاب کردهایم. چنانکه شیطان نیز به این امر اذعان دارد:
"وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي فَلا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ..."[4]
وقتی کار تمام شد، شیطان میگوید: «خدا به شما وعدۀ حق داده بود، ولی من وعده دادم و تخلف کردم. من که تسلطی بر شما نداشتم؛ فقط دعوتتان کردم و شما آمدید. پس خودتان را سرزنش کنید، نه من را!»
او فقط ارادۀ ما را تحریک میکند، آن هم در خیال، نه عمل؛ ما خودمان راهش را انتخاب میکنیم، حال آنکه میتوانیم تحریک و دعوت خدا و فطرت را بپذیریم. همین امروز هم وقتی به دستور شهوت و غضب حیوانی از شیطان پیروی کردیم، میبینیم که او در درونمان ندا میدهد و با یادآوری معارف و آیات و روایاتی که میدانستیم، ما را به خودمان برمیگرداند تا پشیمان شویم! گویی او نیز میخواهد به ما بفهماند که دشمن بیرونی در کار نیست و مشکل در درون خودمان است. پس همین جا هم اگر به این حرف او گوش دهیم، نجات مییابیم و دوباره خطایمان را تکرار نمیکنیم.
برای همین امروز وصف ما این است:
عشق داد و دل بر این عالم نهاد / در بَرش دیگر نیاید دلبرش!
[1]- او با هر تعیّنی هست؛ ولی خودش تعیّن ندارد.
[2]- تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص119، حدیث 2086.
[3]- نهجالبلاغه، خطبۀ 64.
[4]- سورۀ ابراهیم، آیۀ 22.
نظرات کاربران